معنی حرف التاج در لغت نامه دهخدا

اصطلاح جدید حرف درشت. حرف جلی

معنی حرف التاج در فرهنگ لغت هوشیار

تاجواژه واژه درشت حرف درشت حرف جلی

معنی حرف التاج - جستجوی لغت در جدول جو

حرف التاج

لغت نامه دهخدا

حرف التاج

فرهنگ لغت هوشیار

درة التاج

(دخترانه)

مرواریدی که بر تاج نصب کنند

فرهنگ نامهای ایرانی

حرف الماء

(حُ فُلْ)

آب تره. اوتره. سیسنبریون. ماماچم چم. مچی. قردامینی (کردامی). سین. صاحب اختیارات گوید: سیسنفریون. سبزون است و قردامینی (کردامی نا) نیز گویند، از بهر آنکه بطعم قردامومن بود، و آن حرف است و آن نباتی است که در آب روید مانند قرهالعین چون تر بود گرم و خنک بود در دویم، وچون خشک گردد گرم و خشک بود در سیم. ورق وی پخته و خام خورند بول براند، و چون بشب ضماد کنند بر بثور لبنیه و بروز بشویند زایل گرداند - انتهی. و حکیم مؤمن گوید: نباتی است که در کنار آبها میروید برگش شبیه به برگ ترتیزک و در اول تکون مستدیر و در آخر باتشریف می شود، و او غیر جرجرالماء است، چه جرجرالماء درمیان آبهای ایستاده میروید و برگش بی تشریف است. تازۀ او در دوم گرم و خشک و یابس او در سیم، و مسخن و مدر بول و حیض و جهت علتهای باردۀ باطنی، و ضمادش جهت قروح و شور و کلف نافع است. داود ضریر انطاکی گوید: اما حرف الماء هو قلیل الحده یقارب السلق، لطیف، قلیل التحلیل، لانه لاینبت الا فی المیاه فهی تضعف قوته

آب تره. اوتره. سیسنبریون. ماماچم چم. مچی. قردامینی (کردامی). سین. صاحب اختیارات گوید: سیسنفریون. سبزون است و قردامینی (کردامی نا) نیز گویند، از بهر آنکه بطعم قردامومن بود، و آن حُرف است و آن نباتی است که در آب روید مانند قرهالعین چون تر بود گرم و خنک بود در دویم، وچون خشک گردد گرم و خشک بود در سیم. ورق وی پخته و خام خورند بول براند، و چون بشب ضماد کنند بر بثور لبنیه و بروز بشویند زایل گرداند - انتهی. و حکیم مؤمن گوید: نباتی است که در کنار آبها میروید برگش شبیه به برگ ترتیزک و در اول تکون مستدیر و در آخر باتشریف می شود، و او غیر جرجرالماء است، چه جرجرالماء درمیان آبهای ایستاده میروید و برگش بی تشریف است. تازۀ او در دوم گرم و خشک و یابس او در سیم، و مسخن و مدر بول و حیض و جهت علتهای باردۀ باطنی، و ضمادش جهت قروح و شور و کلف نافع است. داود ضریر انطاکی گوید: اما حرف الماء هو قلیل الحده یقارب السلق، لطیف، قلیل التحلیل، لانه لاینبت الا فی المیاه فهی تضعف قوته

لغت نامه دهخدا

دره التاج

(دُرْ رَ تُتْتا)

مرواریدی که بر تاج نصب کنند. گوهر افسر. بزرگترین مرواریدهای تاج پادشاهی. (ناظم الاطباء) : الملک بن الملک... دره تاج الممالک انسان عین العالم... ابوالفتح محمدشاه. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 326). مغیثهالحجیج والحرمین درهالتاجین... فخر آل بهرام بتول الایام... (منشآت خاقانی ص 122).
که روشن شود روی چون عاج او
شود روشنک درهالتاج او.
نظامی.
زمین بوس او درهالتاج تست.
نظامی.
آن پری رخ که بود مهترشان
درهالتاج عقد گوهرشان.
نظامی.
تو بر باغ هفت چرخ کهن
درهالتاج عقل و تاج سخن.
نظامی

لغت نامه دهخدا